آینده

به نظر من گذشته برایشان یک راز سر به مهر خواهد بود. و آنوقت زمین آن قدر پیر شده و فرسایش و آب و هوا این قدر همه چیز را هزاران بار شسته و بردهاند که حتا پلیمرهای غیرقابلِ جذب در محیط زیستمان هم از بین رفتهاند(یا الان من این طور خیال میکنم.)
زمانی بود که فکر میکردم با ظهور کامپیوتر و فناوری اطلاعات، اطلاعاتِ ما دیگر گم نخواهند شد و به نحوی به آیندگان انتقال پیدا خواهند کرد. ولی واقعن تا چقدر آینده؟
بلندپروازانهترین خیالبافیهای آیزاک آسیموف، در مجموعهی بنیاد تا سیهزار سال بعد پیش رفتهاند. ولی آیا تا سی هزار سال بعد هم ممکن است اطلاعاتِ ما حفظ شوند؟
حتا اگر فرض کنیم که علم دچار افول نخواهد شد، باز هم به نظرم بعید است، این حجمِ عظیمی که ما هر روز در حال تولیدش هستیم روزی به درد کسی بخورد.
من که خیال میکنم که این اطلاعات در گذر زمانی چنان طولانی گم خواهند شد و ما برای آیندگان رازی سر به مهر میشویم.
اسم کوهها و شهرها و رودخانهها تغییر خواهند کرد و شاید پنجاه میلیونسال بعد، کسی فکرش را هم نکند من جایی زندگی میکردم که اسمش تهران بود و کوهستانی بالای سرش بود که نامش البرز. فکر میکنم مردمانِ آن روزگار کُلی ایدهی ناب برای داستان نوشتن دربارهی حال و روزِ ما خواهند داشت. اما هیچ بنایی، هیچ شی دستسازی، هیچ نوشتهای..هیچ برایشان نمیماند. شاید تنها تکه پارههایی افسانهمانند، شاید هم آهنگی که کسی خوانندهاش یادش نیست..
حالا برجها و هوای آلوده، البرزِ ما از نظر پنهان کردهاند. اما مطمئنم روزی که زمین پیر و فرتوت شود و تمام شیشههای آسمانخراشهای هزاران سال بعدِ تهران، شنهای رنگیِ آیندگان شوند، البرز دوباره بالای سر تهران پدیدار میشود. قول میدهم، وقتی که خورشید قرمز و پیر برای آخرین بار از بالای البرز طلوع کند، تهران و البرز که این اولین نامشان را خوب به خاطر دارند، یکدیگر را سخت در آغوش میکشند و به افتخار هزارها نسل گذشته، آخرین جام آفتاب را سر میکشند.
آینده را این جوری خیال میکنم