اتاق امن
وارد اتاق که میشه بلافاصله درو پشت سرش میبنده و قفل میکنه. کلید رو از سوراخ در میاره و میذاره توی جیبش. یک لحظه دستش رو روی جیبش میذاره و برجستگی کلید رو احساس میکنه. بعد یه نگاه به دور و برش میندازه. اتاق کوچولو کاملاً آشناست، ولی همچنان میخواد همه چیز رو ببینه، انگار که بار اولشه؛ تختخواب زهوار در رفته، میز تحریری کوچیکی که یه گوشه چپونده شده، پشته کتابهای کهنه پای تخت، بخاری برقی قدیمی که روی دیوار بالای میز تحریر نصب شده.
بخاری و روشن میکنه و یکی دو دقیقهای دستاش رو جلوش گرم میکنه. بعد دستش رو زیر تخت میکنه و یه ضبط صوت کوچیک بیرون میاره. نوارو بر میگردونه به اولش، بعد روی تخت دراز میکشه، پتو رو روی خودش میکشه و با یه آه کشیده به متکا تکیه میده.
دکمه پلی رو فشار میده. اول چند ثانیه نویز پخش میشه و بعد اون صدای آشنای همیشگی رو میشنوه که شروع میکنه:
«یکی بود، یکی نبود…»
چشماشو میبنده و لبخند میزنه. حالا احساس امنیت میکنه.
رئیس کمیسیون سوخت
عکس (CC-BY-NC-ND)
اهنگ ها گاهی وقتا یه زندگی پشتشون دارن….
چند تا از عکس های وبلاگتون رو سیو کردم…وقتی خواستم استفاده کنم بهتون لینک میدم با اجازه