برای مردی که همیشه میخندید
بر بالهایت نوشتم صلح
و بر فراز دنیا پرواز خواهی کرد
***
پ.ن. بعضی وقتها فکر میکنم اگر واقعا ما تنها نباشیم چه؟ اگر واقعا کسانی … موجوداتی … کمی دورتر، با احتساب فاصلههای نجومی فقط کمی دورتر، حواسشان به ما باشد؟ یا سالها بعد از اینکه ما مردیم، منقرض شدیم … بعد از اینکه خودمان به دست خودمان، از روی حماقتمان، به خاطر خودخواهیهایمان، نابود شدیم … عدهای بیایند و نشانههایمان را پیدا کنند؟ مگر ما باقی ماندهای آدمهای باستانی را پیدا نکردیم؟ مگر خطها و زبانهای فراموش نشده را نخواندیم؟ اگر همین طوری، یک روز، در مورد ما ها قضاوت کنند … یا اصلا پیش خودشان فکر کنند اینها که بودند؟ چه کردند؟ آن وقت خیلی چیزها، خیلی جاها، خیلی لحظهها هست … باشد، اصلا گیرم که تاریخ بشریت پر از بالا و پایین باشد، اصلا به خوب و بدش کار نداشته باشیم، فقط نقطه نقطههایش را، سوسوی ستارههایش را به یاد بیاوریم … حالا از من بپرسید یا نه، نلسون ماندلا همیشه میخندید. این خنده باید همیشه در یادها بماند. همین خنده باید یادمان بیاورد که هرگز قدمی به پس نگذاریم.
46664 شاید با خنده مرد.