هفت درس کوتاه دربارهی فیزیک، کتابی که رکورد شکست
مقالههای کوتاه و پرطنین در کتاب «هفت درس مختصر دربارهی فیزیک» نوشتهی کارلو رولی از ستونی در روزنامهی ایتالیایی «ایتالیا ۲۴»* شروع شدند. چیزی که ماجرا را جالبتر میکند این است که این ستون در بخش فرهنگی روزنامه چاپ میشده، گویا دبیران روزنامه احساس کردهاند کمی تکاپوی ذهنی برای خوانندگانشان بد نیست.
آقای رولی فیزیکدان نظری و از بنیانگذاران نظریهی گرانش کوانتومی حلقوی است و نثری دوست داشتنی دارد. نوشتههای او در ستونش پرشور بودند. این نوشتهها دو سال پیش در ایتالیا در قالب یک کتاب جمعآوری شدند و کتاب توانست از رکورد فروش «پنجاه چم آقای گری»* فراتر برود. این کتاب همچنان در چندین کشور دنیا از جمله ایالات متحده در فهرست پرفروشها قرار دارد.
از عنوان پنج کلمهای کتاب، کلمهی سوم قرار است در جا نظر خواننده را جلب کند. اگر قرار است کسی سر خودش را درد بیاورد (و برخی از جنبههای غیرملموس مکانیک کوانتونم حتی سر انیشتین را هم به درد میآورد) بهتر است با مقالههای «کوتاه» شروع کند.
مقالههای «هفت درس کوتاه دربارهی فیزیک» درست مثل شاتهای اسپرسو هستند و میتوانید آنها را به شیوهی ایتالیاییها مصرف کنید، خیلی سریع و همانطور که ایستادهاید. کتاب آقای رولی با این که مثل یک کتاب شعر باریک است، همان کیفیت اغواکنندهی کتابهای شعر خوب را دارد و هنرمندانه به معانی اشارت دارد که ورای نوشتههایش است.
مواردی که این هفت درس بدان میپردازد از این قرارند: نظریهی نسبیت عام انیشتین، مکانیک کوانتوم، معماری کائنات، ذرات بنیادی، گرانش کوانتومی، احتمال و تندی سیاهچالهها و در نهایت این که انسان کجای این تصویر جای دارد. نویسنده به ما گوشزد میکند ما غبارستارگان هستیم، بازیگرانی بینهایت جزیی در صحنهی نمایش کهکشانها و البته در راه تبدیل شدن به منادیهای مرگ خویش.
آقای رولی که مدیر گروه گرانش کوانتومی در مرکز نظریههای فیزیکی دانشگاه ا مارسه* در پروانس است، میداند راه به دست آوردن دل طرفدارهای دمدمی ادبیات، تحریک کردن حس زیباییشناسی آنها است (این کتاب برای کسانی است که دربارهی علوم مدرن هیچ نمیدانند یا بسیار کم میدانند).
او نظریهی نسبیت عام انیشتین را (نیروی جاذبه آن گونه که ما درکش میکنیم، درواقع حاصل خمیدگی ساختار فضا زمان است) از نظر تاثیری که بر روح انسان میگذارد با رکوئیم موتزارت، ادیسهی هومر، نمازخانهی سیستین و شاه لیر مقایسه میکند. او یادآوری میکند کلمهی «کوارک» را فیزیکدان آمریکایی موری گلمان، از یک عبارت ظاهرا چرند و بیمعنا در «بیداری فینگنها»* وام گرفته: «سه تا کوارک واسه آق مارک».*
آقای رولی در سرزنش آن بخش از اهالی ادبیات که نگاهی تحقیرآمیز به ریاضیات سطح بالا دارند کاملا حق دارد. داستانها مهم هستند، اما دانش بسیار مهمتر است.
او میگوید: «وقتی دربارهی مهبانگ یا ساختار فضا صحبت میکنیم درحال بازگویی داستانهایی رها و فانتزی نیستیم که انسانها صدها و هزارها سال دور آتش برای هم تعریف کردهاند شما میتوانید یک داستان عالی دربارهی بزکوهی تعریف کنید، اما آنچه برای ادامهی حیات ضروری است، دانستن نحوهی شکار بزکوهی است.»
آقای رولی میگوید: «افسانهها علم را تغذیه میکنند و علم افسانهها را. اما ارزش دانش پا برجا است. اگر بزکوهی را پیدا کنیم، آنوقت است که میتوانیم بخوریمش.» کتابش خیلی مودبانه میگوید اگر کسی به فیزیک مدرن علاقهمند نباشد، آدم جدیای نیست.
وقتی دروازههای این کتاب را باز میکنید، چیزی شبیه اتفاقی که برای هال در ادیسهی ۲۰۰۱ میافتد، با دنیایی رو به رو میشوید که در آن «فضا دانه دانه است، زمان وجود ندارد و اشیاء هیچکجا نیستند.» این اطلاعات قرار نیست غیرقابل درک باشند، قرار است کنجکاوی را برانگیزند.
او چنین مینویسند: «از زمانی که کشف کردیم زمین گرد است و دیوانهوار دور خودش میچرخد، فهمیدیم واقعیت همان چیزی که به نظر واقعی نیست. هر بار که یک نظر جلوهای جدید از آن را میبینیم، تجربهای عمیقا احساسی است. یک نقاب دیگر برافتاده.»
کلکسیونی از دانستنی های شگفت انگیز در این کتاب گردآوری شده. برای مثال وقتی آقای رولی در حال توضیح نظریهی کوانتوم و مهبانگ است، طرحی از یک مجموعه حباب v شکل میکشد که به نظر میرسد مسیر حرکت یک توپ تنیس است.
او دربارهی این طرح مینویسند: «ممکن است دنیای ما واقعا از یک دنیای سابق متولد شده باشد که زیر وزن خودش منقبض شده و در یک نقطهی بسیار کوچک فشرده شده و بعد دوباره بیرون جهیده و از نو شروع به گسترش کرده و تبدیل به جهان در حال گسترشی شده که امروزه اطراف خود میبینیم.» به عبارت دیگر ممکن است ما در یک رابطهی انعکاسی با مادهی اطرافمان باشیم.
تصویری بسیار شاد روی صفحه است. جنبههای ترسناک «هفت درس مختصر دربارهی فیزیک» در فصل آخرش از راه میرسند. نویسنده از عدم تمایل انسان در مواجهه با مسئلهی گرمایش زمین غمگین است.
او بیان میکند: «من فکر میکنم گونهی ما دیری نمیپاید. به نظر نمیرسد ما از همان مادهای ساخته شده باشیم که به لاکپشت اجازه میدهد کم و بیش صدها میلیونسال بدون تغییر به زندگی ادامه دهد، که صدها بار بیشتر از مدت زمانی است که ما به وجود آمدهایم. ما به گونهای از موجودات با بازهی زندگی کوتاه تعلق داریم. پسرخالههای ما که قبلا منقرض شدهاند. و از همهی اینها گذشته ما خودمان آسیب میزنیم.»
آقای رولی در این ترجمه از ایتالیایی که سیمون کارنل و اریکا سرج انجام دادهاند، حسی را منتقل میکند، گویی که ما همین حالا شروع به دست تکان دادن برای وداع کردهایم و این کتاب ادای احترامی است برای دانشمندانی که ما را تا بدین جای رساندهاند، از انیشتین و نیلز بوهر گرفته تا وارنر هایزنبرگ و استفن هاوکینگ.
آنها هم مثل ما و تمام چیزهای دیگر در دنیای ما، از یک نقطهی چگال و داغ به وجود آمدهاند. دانش این مردان کمی روشنتر درخشید. درسهای کتاب آقای رولی شاعرانه و تند و تیزند، حق مطلب را به جای آورید.
کم پیش میآید کتابهای علمی تبدیل به پرفروشترینها بشوند و بشود آنها را با کتابهای محبوب و عامهپسندی چون «پنجاه چم آقای گری» مقایسه کرد. گمانم بشود از مورد کتابهای استفن هاوکینگ گذر کرد، هاوکینگ خود چنان به شخصیتی رسانهای و محبوب تبدیل شده که اگر هم اکثریت آدمها واقعا نفهمند از چه صحبت میکند، همین که اسم هاوکینگ روی کتابی باشد، برای خریدنش کافی است. اما در حالت کلی چنین اتفاقی نمیافتد. به نظر میرسد مردم علاقهای به علوم مدرن ندارند، تازه بدتر از آن به نظر میرسد به مقولههای شبهعلم نظیر «جهان هولوگرافیک» بیشتر علاقهمند باشند.
از چند جنبه میتوان به این موضوع نگاه کرد. اول از همه به گمان من، کاری که آقای رولی در کتابش کرده، یعنی خلاصه کردن مفاهیم بسیار عمیق مربوط به فیزیک کوانتوم و ذرات بنیادی و …به صورتی که هر کسی بتواند بدون داشتن پیش زمینه آن را درک کند، کاری است بس دشوار. عدهای بر این باورند که در واقع علوم مدرن و به خصوص فیزیک به قدری انتزاعی شدهاند که عملا درک آنها بدون داشتن مطالعهی آکادمیک یا صرف کردن زمان طولانی برای مطالعهی اصولی غیرممکن است. زمانی بود که فیزیک دربارهی سرعت و کار و شتاب و نیروی جاذبه (به مفهوم نیوتونی آن) صحبت میکرد، یعنی با مسائلی سر و کار داشت که نمودی در زندگی روزمره داشتند: وقتی از یک سطح شیبدار بالا میروید با توجه با زاویهی شیب، وزن خودتان و وزن باری که حمل میکنید، کاری انجام میدهید که با یک فرمول قابل اندازهگیری است. مسئله بسیار قابل فهم است و در نتیجه یاد گرفتن فرمول و محاسبهاش هم نباید کار دشواری باشد. اما وقتی کار میرسد به بوزون هیگز و صحبت از این میشود که چطور هر چیزی جرم دارد، کار دشوار میشود. اصلا چرا امری بدیهی، از قبیل «جرم» برایمان سوال باشد، چه برسد به این که دنبال ذرهای بگردیم که این مسئله را توضیح بدهد؟
منظور از انتزاعی شدن علم فیزیک این است که دیگر با آن مفاهیم به ظاهر روشن و روزمره سر و کار نداریم. حالا دیگر صحبت از ذراتی است که در اعماق نوترون، الکترونها و پروتونها قرار دارند. صحبت از خمیدگی ساختار فضا و زمان است، امواج گرانشی، تابش زمینه کیهانی و …هیچ کدام از این مفاهیم دیگر در دسترس ما نیستند، برای درکشان باید به تلسکوپ هابل و شتابدهندهی LHC و امثالهم اعتماد کنیم.
همین اخیرا پس از فیلم جنجالی میانستارهای*، کیپ تورن، فیزیکدانی که گفته میشود در دانش کم از استفن هاوکینگ ندارد، کتابی نوشت تا مفاهیم فیزیکی استفاده شده در فیلم را توضیح بدهد. کتاب قرار است از همان کتابهای «به زبان ساده» باشد، ولی اصلا گول نخورید، چند فصل که میگذرد مفاهیم مطرح شده به قدری سخت میشوند که یا باید بارها و بارها بخوانیدشان و کنارش تحقیقات اضافی انجام دهید، یا این که از خیرش بگذرید و سراغ فصل بعد بروید.
با این تفاسیر شاید نباید زیاد تعجب کرد که مردم عادی، برای خریدن کتابهای علمی آن طور مشتاق نیستند که برای خریدن «پنجاه چم آقای گری».
مسئلهی دیگر همان چیزی است که آقای رولی با زیرکی به آن اشاره کرده. این که اگر قرار است نظر اهالی ادبیات را جلب کنیم، باید با نثر زیبا این کار را بکنیم. حقیقت این است که کتابخوانها طرفداران ادبیات هستند، حالا از هر نوعش، عامهپسند یا متعالی و طبیعی است که شعر و رمان و داستان دوست دارند، نه مقالههای علمی. البته که کتابهای علمی خوانندگان خود را دارند، ولی ما به دنبال این هستیم که کتابهای علمی هم پای کتابهای داستان فروش بروند، بنابراین باید نظر طرفداران ادبیات را جلب کنیم. غالبا نگاهی که در جامعهی ادبی نسبت به دانشمندان و مهندسان وجود دارد این است که چیزی از ادبیات و زیبایی هنری نمیدانند. متاسفانه در این زمینه یک تجربهی دستهاول دارم. در یک مجلس نقد ادبی حضور داشتم و نویسندهای محترم و بسیار با سابقه به صراحت گفتند: «آدمها دو دسته هستند، مهندسها و پزشکها که سر از ادبیات در نمیآورند و آنها که ادبیات و هنر را میفهمند.» شاید بشود گفت این طرز فکر، حالا نه به این شدت، ولی به هر حال وجود دارد و همین باعث میشود که مخاطب معمولی علاقهای به خواندن یک کتاب علمی نداشته باشد. از سویی قرار است سر خودش را با مسائل انتزاعی فیزیک درد بیاورد و از سویی به لحاظ ادبی ناامید شده، چون با متنی نازیبا و روزنامهای طرف است.
بنابراین یک راهکار همان است که آقای رولی به کار بسته، یعنی زیبا نویسی. از سوی دیگر، به گمان من زمینه سازی بسیار مهم است. کتاب «دانش میانستارهای»* آقای کیپ تورن یکی از کتابهای علمی محبوب سال گذشته بود. مشخصا دلیل این امر زمینهسازی فیلم مطرح میانستارهای بود، کتاب «هفت درس کوتاه دربارهی فیزیک» که در ایتالیا توانسته به جدول پرفروشها برسد هم برای خودش زمینهای داشته: ستونی که آقای رولی در روزنامه مینوشته که هوشمندانه در بخش فرهنگی روزنامه قرار داشته، به هرحال نظر بسیاری را جلب کرده. اگرچه پیشتر گفتم که علم فیزیک حالا انتزاعی شده و دور از دسترس مردم، اما از یک زاویهی دیگر هم میشود به ماجرا نگاه کرد، انسان همیشه عاشق چیزهای مرموز بوده و به نوعی در ادبیات هم دنبال همین راز و رمز هستیم. فیزیک مدرن میتواند منبع الهام عظیمی برای اذهان کنجکاو باشد، همانطور که در داستانهای علمیتخیلی به وضوح شاهدش هستیم. این که یک ستون علمی در بخش فرهنگی روزنامه منتشر میشده، توانسته نظر عدهی زیادی را جلب کند و بعد که مقالهها به شکل کتاب درآمدهاند، همان آشنایی قبلی باعث شده که مورد اقبال واقع شود.
بنابراین، زیبانویسی، داشتن نثر متعالی و زمینهسازی برای کتابهای علمی شاید تا حدی بتواند نظر طرفداران ادبیات را جلب کند. اما از سویی همیشه این خطر وجود دارد که سادهسازی بیش از حد مفاهیم علمی کار را به جایی برساند که مخاطب دیگر نتواند بین علم و شبهعلم تمییز بگذارد. اتفاقی که متاسفانه دربارهی مقولهی فیزیک کوانتوم افتاده. به دلیل پیچیدگی بیش از حد خود موضوع که تحقیق دربارهی آن را دشوار میکند، عدهی بسیاری از عارفهای عصر مدرن از آن سواستفاده کردهاند تا موضوعات مطرح در علوم غریبه (و یک کلام خرافی) را با علم مدرن توجیه کنند و از این رهگذر خریداران بیشتری پیدا کنند. بنابراین نویسندگان کتابهای علمی باید همیشه این را در نظر داشته باشند که بتوانند خواننده را هشدار نگه دارند و از افتادن به دام شبهعلم و علوم قلابی بر حذر دارند.
- Il Sole 24 Ore
-
۵۰ Shades of Grey, E.L. James ترجمهی متداول برای آن «پنجاه طیف خاکستری»است ولی از آنجا که نویسنده با رنگ خاکستری و نام شخصیت داستان بازی کرده، به نظر ترجمهی درستتر همین میآید.
-
Aix-Marseille University
-
Finnegans Wake, James Joyce
-
مصرع اول شعری در همین رمان. کوارک ظاهرا صدای مرغ دریایی است، اما معنی خاصی ندارد. در این شعر صرفا به خاطر قافیه با «مارک» انتخاب شده، و موری گلمان هم به همین خاطر که کلمه ای کاملا بی معنا است آن را انتخاب کرده.
-
The Science of Interstellar, Kip Thorne
*Interstellar
تحلیلت رو خیلی دوست داشتم. اینکه یک راهکار زیبانویسیه. خیلی به فکر افتادم.
مرسی. مطلب خوبی بود . لذت بردم . این کتاب The Science of Interstellar به فارسی منتشر شده ؟
نه متاسفانه این کتاب به فارسی ترجمه نشده