همه چیز از لغتنامه ی روبر شروع شد: در لغتنامه ی روبر جلوی کلمه ی «نامه نگار» نوشته شده «قدیمی». یعنی کلمه ای که قبلا استفاده می شده و یواش یواش از دور خارج شده است. ما فکر کردیم نباید بگذاریم نسل نامه نگارها منقرض بشود، و فکر کردیم نامه نوشتن بهترین تمرین نوشتن است.
چه کنم که جهان همه رؤیا باشد
غلامحسین بنان، خوانندهی موسیقی کلاسیک ایرانی، در ۱۵ اردیبهشت ۱۲۹۰ به دنیا آمد و در ۷۴ سال زندگی خود کارنامهی کاری پرباری از خود بر جا گذاشت؛ بسیاری از کارهایش زمزمهای است روشن در دل شبهای تار و روزهای روشن.
بنان در کنار اشخاصی مانند روحالله خالقی، ابوالحسن صبا، مرتضی محجوبی، احمد عبادی، حسین تهرانی، علی تجویدی به فعالیت پرداخت.
در طول دوران فعالیت بهعنوان استاد آواز در هنرستان موسیقی ملی به تدریس شیوههای خویش پرداخت. در سال ۱۳۳۴ رئیس شورای موسیقی رادیو شد و از ابتدا با برنامههای رادیویی گلهای جاویدان، گلهای رنگارنگ و برگ سبز همکاری داشته است.
یکی از محبوبترین و پرطرفدارترین ترانههای بنان الههی ناز نام دارد که در سال ۱۳۳۳ از رادیو ایران پخش شد و به شدت مورد استقبال قرار گرفت. موسیقی الهه ی ناز از آهنگساز نه چندان معروف آن دوران اکبر محسنی است و در نوع خود تغییر و تحولی در شیوه ی اجرای بنان و انتخاب کارهایش به وجود آورد. یعنی میدان دادن به آهنگسازان جدید و نه چندان شناخته شده و شیوهای نو در اجرا.
برای تولد این خوانندهی بزرگ ترانهی هستی را انتخاب کردیم. ترانهای که مانند الهه ی ناز در حافظهی تاریخی هر کوچک و بزرگی ثبت و ضبط نشده است اما زیباست و از جمله ترانههایی است که بنان در اواخر عمر دلبستگی شدیدی به آن داشته و بارها آوازش را با خود تکرار میکرده و میشنیده است. آهنگ دلنشین و مضمون فلسفی این ترانه شنیدنش را لذت بخش و ماندنی میکند.
سید اسماعیل نواب صفا، شاعر این ترانه آن را در کتاب خاطراتش با عنوان قصه ی شمع منتشر کرده است.
متن ترانهی هستی
هستی چه بود؟ قصهٔ پررنج و ملالی
کابوس پر از وحشتی، آشفته خیالی
ای هستی من و مستی تو، افسانهای غمافزا
کو فرصتی که تا لذتی بریم از شب وصالی؟
ز هستی، نصیبم بود درد بینهایت
چنان نی، ندارم سر شکوه و شکایت
چرایی غمین، اقامت گزین به درگاه میفروشان
گریز از محن، چو من ساغری بزن، ساغری بنوشان!
هستی چه بود، قصهٔ پررنج و ملالی
کابوس پر از وحشتی، آشفته خیالی
ای دل، چه ز جانم خواهی؟ ای تن، ز چه جانم کاهی؟
ترسم که جهانی سوزد، از دل چو بر آرم آهی
به دلم نه هوس، نه تمنا باشد، چه کنم که جهان همه رؤیا باشد!
بگذر ز جهان همچون من، افشان به جهانی دامن
بزمم سیه اما سازد جمع دگران را روشن
هستی چه بود؟ قصهٔ پررنج و ملالی
کابوس پر از وحشتی، آشفته خیالی
ای هستی من و مستی تو، افسانهای غمافزا
کو فرصتی که تا لذتی بریم از شب وصالی؟
منبع: ویکی پدیا غلامحسین بنان