فصل اول از کتاب اول هایپریون-قسمت اول
مقدمه:
کتابِ اول مجموعهی هایپریون به سبکِ قاب داستان نوشته شده. به این معنا که کتاب از چند داستانِ مجزا تشکیل شده. داستانها به طور مستقیم به یکدیگر ارتباط ندارند، بلکه همه از طریق چارچوب کلی داستان، به کلِ داستان ارتباط پیدا میکنند. هر کدام از داستان ارائه کنندهی دو سطح معما هستند، سطحِ اول در خودِ داستانِ کوتاه به سرانجام میرسد و سطح دوم تنها در ارتباط با کل مجموعهی چهارجلدی معنا پیدا میکند.
یکی از مشکلاتِ داستانهای سیمونز این است که گشایش آثارش معمولا خیلی سختخوان و گُنگ است، با این حال در این ترجمه تلاش شده، تا جای ممکن با ارایهی پانویس و بدونِ لو دادنِ نکاتِ کلیدیِ داستان، مفاهیمِ ناشناخته توضیح داده شوند، تا از سختخوانیِ داستان کاسته شود.
داستان اول از کتابِ اول هایپریون «داستان کشیش: مردی که نام خدای را فریاد زد.» نام دارد. ترجمهی کامل این داستان در چندین قسمت به ترتیب خدمتِ شما ارائه میشود. ارائه بازخورد از سوی شما مشخص کنندهی آیندهی این پروژه خواهد بود. چه بسا که کل کتاب یک روزی ترجمه شد.
هر کجا که دوست دارید لینک این مطلب را پخش کنید، ولی لطفا ذکر نام مترجم و منبع فراموش نشود.
ترجمه اندکی قدیمی است و کمی ناشیگری دارد که به بزرگی خود ببخشید. اگر بنا به ادامهی کار شد، ویرایش اساسی خواهد شد.
پیش درآمد
کنسولِ هژمونی[1]، روی بالکنِ سفینهی سیاهِ آبنوسیاش نشست و با پیانوی کوچکِ باستانی مدل استینوی[2] که علیرغم گذر سالیان به خوبی نگاهداری شده بود، مشغول نواختنِ «پیشدرآمد[3] راخمانیوف» شد، در همان حال سوسمارسانانِ عظیمالجثهی سبزرنگ در گردابهای پایین پایش در جنب و جوش بودند. طوفانی از سمت شمال در راه بود. ابرهای سیاهِ کبود، بالای سر جنگلی از بازدانههای[4] غولپیکر سایه افکنده بودند و استراتوکومولوسها نه کیلومتر بالاتر در آسمانِ بنفشرنگ گنبد زده بودند. رعد و برق در افق غرید. کمی نزدیکتر به سفینهاش، هر از گاهی پیکر محوِ یک خزندهسان به میدانِ بازدارندهی اطراف سفینه برخورد میکرد، نالهای میکرد و بعد داخلِ مهِ نیلیرنگ از نظر ناپدید میشد. کنسول روی قطعهی سختی از پیشدرآمد تمرکز کرد و فرارسیدنِ طوفان و شبانگاه را نادیده گرفت.
گیرندهی فَتلاین[5] بوق زد.
کنسول دست از نواختن کشید، انگشتانش بالای کلیدهای پیانو متوقف شدند و گوش داد. رعد در هوای سنگین غرید. از سمتِ جنگلِ بازدانهها صدای زوزهی دردمندانهی موجودی کلاغسان به گوش رسید. یک جایی در تاریکیهای پایین جانوری با مغز کوچک، در پاسخ فریاد کشید و سپس ساکت شد.
در سکوتِ ناگهانیِ ایجاد شده، پس زمینهی صدای میدانِ نیروی بازدارنده به گوش رسید. گیرندهی فَتلاین بار دیگر بوق زد.
کنسول گفت: «لعنت» و بلند شد برود که آن را پاسخ دهد.
در مدتِ چند لحظهای که طول میکشید تا کامپیوتر جریانِ در حالِ محوِ شدنِ تاکیونها[6] را تبدیل و رمزگشایی کند، کنسول برای خودش لیوانی ویسکی ریخت. درست در زمانی که صفحه به رنگ سبز درآمد، روی مبلِ قسمتِ دریافت پیام نشست. گفت: «پیغام را اجرا کن.»
صدای زنانهی قدرتمندی گفت: «تو برگزیده شدی تا به هایپریون بازگردی.» هنوز تصویر به طور کامل شکل نگرفته بود، هنوز هوا خالی بود و فقط مختصاتِ ارتباطی دیده میشد، کنسول ازهمانها دریافت این فَتلاین در دنیایِ مدیریتیِ تائوستی سنتر[7] تهیه شده. برای دانستن این موضوع، نیازی به مختصاتِ ارتباطی نداشت. صدایِ سالخورده و در عین حال زیبای مِینا گِلَداستون[8] را نمیشد با کس دیگری اشتباه گرفت.
صدا ادامه داد: «تو برگزیده شدی تا به عنوان عضوی از سفرِ زیارتیِ شرایک[9] به هایپریون بازگردی.»
کنسول با خودش فکر کرد «آره، حتماً» و بلند شد تا اتاقِ دریافت پیام را ترک کند.
مینا گلداستون گفت: «تو و شش نفر دیگر توسط کلیسای شرایک برگزیده شدهاید و از سوی “آل تینگ”[10] تایید شدهاید. هژمونی مایل است که این دعوت را بپذیری.»
کنسول بیحرکت در آن اتاق ایستاد، پشتش به کدهای چشمکزنِ ارتباطی بود. بدون این که برگردد، لیوانش را بلند کرد و آخرین قطرات ویسکی را نوشید.
مینا گلداستون گفت: «موقعیت خیلی پیچیده است.» صدایش میلرزید. «کنسولگری و شورای سیاستگذاریِ محلی سه هفته قبل از طریق فَتلاین برای ما اطلاعاتی ارسال کردند که طبق آنها مقبرههای زمان[11] علائمی از باز شدن از خود نشان میدهند. میدانهای ضدِ آنتروپیِ[12] اطرفشان به سرعت در حال گسترش است و شرایک شروع به گشت و گذار در اطرافِ نواحیِ جنوبیِ برایدل رنج[13] کرده است.»
کنسول برگشت و خودش را روی یکی از مبلها انداخت. حالا تصویری سه بعدی شکل گرفته بود، چهرهی باستانی مینا گلداستون بود. چشمانش به همان خستگی صدایش به نظر میرسیدند.
«یک گردان نیروی فضایی[14] به سرعت از پارواتی[15] عازم شده تا شهروندانِ عضو هژمونیِ هایپیرون را قبل از باز شدنِ مقبرههای زمان از آنجا منتقل کنند. ژرفنای زمانیِ[16] آنها با هایپریون قدری بیش از سه سالِ هایپریون است.» مینا گلد استون مکث کرد. کنسول با خودش فکر کرد هیچگاه تا به حال مدیرکل سنا[17] را اینقدر غمگین ندیده بود. «نمیدانیم آیا ناوگانِ تخلیه به موقع میرسد یا خیر، اما موقعیت حتا از این هم پیچیدهتر است. یک گروهانِ مهاجرتیِ خارجیها[18] در حال نزدیکشدن به هایپریون شناسایی شده، این گروهان از حدود چهارهزار واحد تشکیل شده. ناوگانِ تخلیهی ما احتمالا اندکی پیش از رسیدنِ خارجیها، به هایپریون میرسند.»
کنسول معنای مکثِ گلداستون را دریافت. یک گروهانِ مهاجرتیِ خارجیها میتواند شامل سفینههایی در اندازههای مختلف باشد، از سفینههای یک نفره گرفته، تا شهرهای سفینهای و شهابسنگهایی که هزاران هزار بربرِ میان سیارهای را در خود سکنی دادهاند.
مینا گلداستون گفت: «سرانِ ارتش [19]معتقدند این همانِ یورشِ بزرگِ خارجیهاست.» کامیپوتر سفینه تصویر سه بعدی را جایی تشکیل داده بود که انگار چشمانِ قهوهای غمگینِ آن زن مستقیما به کنسول خیره شدهاند.
«این که آیا فقط قصد دارند اختیار مقبرههای زمانِ هایپریون را به دست بگیرند یا این که این حملهای سراسری علیهِ “شبکه دنیا”[20] است بعداً مشخص میشود. در این زمان یک ناوگانِ ارتشیِ مجهز نیروی فضایی همراه با تجهیزاتِ ساختِ فارکَستر[21] از سیستم جامن عازم شده تا به نیروهای تخلیه بپیوندد، اما بسته به شرایط ممکن است این ناوگان فراخوانی شود.»
کنسول سری تکان داد و بیاختیار لیوانِ ویسکی را به طرف لبهایش برد. وقتی متوجه لیوان خالی شد، اخمی کرد و آن را روی موکتِ کلفتِ کف اتاق رها کرد. حتا بدون دانشِ نظامی هم میتوانست دشواریهای تصمیمی که گلداستون و سرانِ ارتش با آن رو به رو بودند را درک کند.
اگر یک فارکستر ارتشی به سرعت در سیستم هایپریون بنا نشود-حتا با عجله و با هزینهی زیاد—هیچ راهی برای مقاومت در مقابل حملهی خارجیها وجود نخواهد داشت. هر رازی که مقبرههای زمان در خود نهفته دارند، تسلیمِ دشمن هژمونی خواهد شد. و اگر ناوگان به موقع یک درگاه فارکستر برپا کند و هژمونی تمام منابع ارتشی را برای دفاع از مهاجرنشینِ دورافتادهی هایپریون ارسال کند، آنوقت قسمتهای نزدیکِ «شبکهدنیا» به هایپریون، در معرض خطر حملهی خارجیها میگیرد–و در بدترین حالت، اگر اخراجیها کنترل فارکستر را به دست بگیرند، میتوانند به تمام «شبکه دنیا» نفوذ کنند. کنسول تلاش کرد واقعیتِ گروهانهای مسلحِ خارجیها را تصور کند، که قدم به درون درگاههای فارکستر میگذارند و وارد صدها دنیای مسکونی و بیدفاع میشوند.
کنسول از میانِ تصویر سه بعدیِ مینا گلدستون عبور کرد، لیوانش را برداشت و رفت که دوباره پرش کند.
تصویر مدیرکل سالخورده گفت: «تو برگزیده شدی تا به گروه زیارتیِ شرایک بپیوندی.» خبرگذاریها دوست داشتند گلداستون را با لینکلن،چرچیل، آلوارز تمپ یا هر افسانهی پیش از هجرت[22] دیگری که مُد زمان بود، مقایسهاش کنند. گلد استون گفت: «راهبها[23] دارند “سفینهدرختیشان[24]” ایگدرازیل[25] را برای این سفر اعزام میکنند و فرماندهی گروهانِ تخلیه دستور دارد که به این سفینه اجازهی عبور دهد. در مدت زمانِ سه هفته میتوانی با ایگدرازیل قبل از این که جهش کوانتومیاش از سیستم پارواتی را انجام دهد، ملاقات کنی. شش زائر دیگر که کلیسای شرایک برگزیده سوار سفینه هستند. سرویسهای جاسوسیِ ما معتقدند حداقل یکی از هفت زائر، جاسوسِ خارجیهاست. ما در حال حاضر هیچ راهی برای دانستن این مطلب نداریم.»
کنسول لبخند زد. علاوه بر تمام دشواریهای دیگری که گلداستون با آنها رو به رو بود، مجبور بود این احتمال را هم در نظر بگیرد که شاید او یک جاسوس باشد و زنِ سالخورده در حال ارسال خبرهای خیلی مهم به یک مأمور خارجیهاست. یا، آیا اصلاً به او اطلاعات مهمی داده بود؟ حرکتِ ناوگان به محضِ این که سفینهها شروع به استفاده از پیشرانههای هاوکینگشان[26] بکنند، قابل تشخیص خواهد بود و اگر کنسول جاسوس باشد، این اظهارات مدیرکل هژمونی احتمالا برای ترساندنِ او بود. لبخندِ کنسول رنگ باخت و ویسکیاش را نوشید.
گلداستون گفت: «سول وِینتراب[27] و فدمن کَسَد[28] میان زائران برگزیده هستند.»
اخم کنسول عمیقتر شد. به ابر اعداد و ارقامِ چشمکزن که همچون گرد و غبار در اطراف چهرهی آن زن معلق بودند، خیره ماند. پانزده ثانیه از زمانِ پیغام باقی مانده بود.
مینا گلداستون گفت: «ما به کمک تو نیاز داریم. این که رازهای مقبرههای زمان و شرایک محفوظ باقی بماند، حیاتی است. این سفر زیارتی ممکن است آخرین شانس ما باشد. اگر خارجیها هایپریون را فتح کنند، مأمورشان بایداز بین برود و مقبرههای زمان به هر قیمتی که شده بسته شوند. شاید سرنوشت هژمونی به این بسته باشد.»
پیغام تمام شد و فقط مختصاتِ محل ملاقات با ایگدرازیل باقی ماند.
کامپیوتر سفینه پرسید: «پاسخ؟»
باوجود انرژی عظیمی که مصرف میشد، این سفینه قادر بود یک پیغام مختصر و رمز گذاریشده را داخل جریانِ پیوستهی سریعتر از نوری قرار دهد که بخشِ انسانیِ کهکشان را به هم پیوسته بود.
کنسول گفت: «نه» و بیرون رفت تا از روی نردههای بالکن خم شود.
شب فرا رسیده بود و ابرها پایین بودند. هیچ ستارهای دیده نمیشد. اگر به خاطر رعد و برقهای گاه و بیگاه در شمال و نور فسفری مرداب نبود، تاریکی مطلق میبود. کنسول ناگهان از این حقیقت که او تنها موجودِ هوشمند روی یک دنیای بینام و نشان است، عمیقاً آگاه شد. به صداهای پیش از طوفان که از مردابها برمیخواست گوش کرد و به صبح اندیشید، به این فکر کرد که در اولین ساعات روشنایی با هواپیما بیرون برود و روز را در نور آفتاب بگذراند، برای شکار به جنگل بزرگ سرخسها در جنوب برود و شبهنگام برای یک استیک خوب و یک آبجوی خنک به سفینه بازگردد. کنسول به لذتِ تند و تیز شکار فکر کرد و همزمان به آرامشِ خاطرِ عزلت، عزلتی که از راه درد کشیدن و کابوسهایی که در هایپریون از سر گذرانده بود به دست آورده بود.
کنسول داخل سفینه رفت، بالکن را جمع کرد و درست زمانی که اولین دانههای درشت باران فرو ریختند، سفینه را قفل کرد. از راهپلهی پیچان به طرف محل خوابش در بالای سفینه رفت. اتاق مدورش کاملا تاریک بود و فقط انفجارهای خاموش رعد روشنش میکرد، رعد، خطوط جویبارهای باران را که از آسمان جاری بود،مشخص میکرد. کنسول لباسش را بیرون آورد، به پشت روی تشک نرم دراز کشید و سیستم صوتی و گیرندههای بیرونیِ صدا را باز کرد. به غرش طوفان گوش سپرد که با غرش تصنیفِ «نبرد والکایر» واگنر درمیآمیخت. تندبادها به سفینه سیلی میکنند. آوای تندر اتاق را انباشت و آسمان به سفیدی برق زد، تصاویر بعد از برق هچنان روی شبکیهی چشمانِ کنسول میسوخت.
با خودش فکر کرد واگنر فقط برای طوفان خوب است.
چشمانش را بست، اما رعد و برق حتا از پشت چشمان بستهاش هم قابل دیدن بود. درخشش کریستالهای یخ را به خاطر آورد که در ویرانههای روی تپههای کم ارتفاع، نزدیک مقبرههای زمان، میدرخشیدند، و تلالو سردِ پولاد را روی درختِ دهشتناکِ شرایک، با آن تیغهای فلزی. صدای جیغها در شب را به خاطر آورد و چشمانِ سرخِ یاقوتیِ صدوجهیِ خود شرایک را.
کنسول به آرامی به کامپیوتر دستور داد تمام بلندگوها را خاموش کند و مچ دستش را روی صورتش، مقابل چشمانش گذاشت. در آن سکوت ناگهانی دراز کشید و به این فکر کرد که چقدر بازگشتن به هایپریون دیوانهوار خواهد بود. در آن یازده سالی که به عنوان کنسول در آن دنیای دورافتاده و اسرارآمیز خدمت کرده بود، کلیسای مرموزِ شرایک به گروههای بسیاری از زائرانِ دنیاهای خارجی اجازه داده بود تا به سوی برهوتِ بادرُفتهی اطراف مقبرههای زمان در شمال کوهستان برود. هیچکدام بازنگشته بودند.
و آن تازه در شرایط معمولی بود، زمانی که شرایک محبوس در موجهای زمان و نیروهای دیگری بود که هیچکس درکشان نمیکند، و میدانهای ضدانتروپی فقط چند متری اطراف مقبرههای زمان گسترش یافته بودند. و هیچ تهدیدی از سوی خارجیها وجود نداشت.
کنسول به شرایک فکر کرد که حالا آزاد بود تا هرکجا روی هایپریون برود، به میلیونها بومی و هزارانِ شهروند هژمونی فکر کرد که مقابل آن موجود بیپناه بودند، موجودی که قوانین فیزیک را به چالش کشیده بود وفقط از راه مرگ بود که ارتباط برقرار میکرد؛ و در گرمای کابین به خود لرزید.
شب و طوفان گذشتند. یک جبههی طوفانی دیگر در مقابل سپیدهدمی که فرا میرسید قرار گرفت. بازدانههای دویست متری خم شدند و درمقابلِ فرا رسیدنِ آن جریان سرخم کردند. درست پیش از اولین روشنایی، سفینهی سیاه آبنوسیِ کنسول برخاست و ردی از پلاسمای آبی برجای گذاشت، شکافی در ابرهای در حال تراکم ایجاد کرد و به سوی فضا و مختصاتِ میعاد رفت.
[1] Hegemony هژمونی از واژهی هژمون يونانی به معناي رئيس يا فرمانروا است و اشاره است به تسلط يا تفوّق کشوری بر كشورهای ديگر از طريق ديپلماسي يا تهديد به اطاعت و يا پيروزي نظامي، سیستم حکومتی جهان در داستان هایپریون به شکل هژمونی است. اگرچه رییس جمهور و مجلس سنا وجود دارد و تصمیمات توسط مجلس سنا گرفته میشود، اما همهی جهانهای تحت سلطهی هژمونی در سنا نماینده ندارند و با این حال باید از تصمیمات سنا پیروی کنند.
[2] Steinway شرکت آلمانیِ معروف سازندهی پیانو
[3] Rachmaninoff’ آهنگساز و نوازندهی پیانوی روسی. میتوان گفت آخرین نمایندهی رومانتیسم روسی بود.
[4] Gymnosperm طبق توضیحاتِ وبستر دستهای از گیاهان که دانههاشان را بدون غلاف و محافظ پخش میکنند و چهار گونهی اصلیشان در حال حاضر باقی مانده که عبارتند از افدرینها(که خاصیت دارویی دارند، ژینکوها،کانفایرز و cycadophytes
[5] فتلاین نوعی تکنولوژی خیالی در این داستان است که امکان برقراری ارتباطِ بدون تاخیر میان هر دو نقطه از کائنات را فراهم میکند.
[6] ذرهی فرضی در فیزیک که از نور سریعتر حرکت میکند.
[7] Tau Ceti Center یکی از دنیاهای شبکه و مرکز حکومتی جهان
[8] Meina Gladstone
[9] نام نوعی پرندهی کوچک است که حشرات را شکار میکند و روی خارهای یک درخت میگذارد، در اینجا اسم خاص برای موجودی است که در ادامهی داستان با آن آشنا خواهید شد.
[10] All thing یک سازمان خبری و تصمیمگیری بزرگ
[11] Time Tomb سازههایی روی دنیای هایپریون که سازنده و هدف از ساختشان مشخص نیست ولی حدس میزنند که این سازهها در زمان رو به عقب حرکت میکنند، یعنی در آیندهای دور ساخته شده و در حال حرکت به سوی گذشته هستند و در یک زمانی باز خواهند شد.
[12] anti-entropic fields میدانهای نیرو در اطراف مقبرههای زمان که از گسترش آشوبِ زمانی و نفوذ آن به نواحیِ کناری جلوگیری میکنند، این مفهوم هم جلوتر در داستان توضیح داده شده.
[13] Bridle Range اسم یک رشته کوه در دنیای هایپریون
14 Force:Spcae نیروی نظامی فضایی که از دنیاهای هژمونی و تحتالحمایه، محافظت میکند.
[15] دنیایی در نزدیکی هایپیرون
Time debt [16] طبق نظریهی نسبیت انیشتین، در صورتی که وسیلهای با سرعت نور یا سرعتهای نزدیک به سرعت نور حرکت کند، گذر زمان برایش از گذر زمان روی یک سیاره متفاوت خواهد بود. در سفینههایی که با سرعت نور حرکت میکنند، زمان مسافر بسیار کمتر از زمان واقعی طی شده روی سیارات است. منظور از ژرفنای زمانی، زمان واقعی است که بیرون از جسم در حال حرکت با سرعت نور، طی شده.
[17] CEO Cheaf Executive Officer
[18] Ousters این ها گروهی از انسانها هستند که در هژمونی زندگی نمیکنند و عقایدی خلاف عقایدِ هژمونی دارند، از جمله با زمین گونهسازی دنیاها مخالفند و معتقدند انسان به جای زمین گونه سازی باید با استفاده از تکنولوژی ژنتیک خودش را با محیط سازگار سازد، درداستان با این گروه به عنوانِ وحشیها برخورد میشود، ولی در اصل وحشی نیستند، از تکنولوژی هم برخوردارند و لی با هژمونی جنگ دارند و به دلیل اختلاف عقاید از گروهِ انسانها خروج کردهاند.
[19] Force که برگردان ارتش برایش آشنا به نظر میرسد.
[20] WorldWeb مجموعهی مهاجرنشینهای عضو هژمونی که از طریق درگاههای فارکستر و شبکهی اطلاعرسانی به هم متصل هستند، هر کدام از دنیای عضو شبکه در سنای هژمونی نماینده دارند.
[21] کلمهی درگاهِ فارکستر برای همان مفهوم آشنای تلهپورت در داستانهای علمیتخیلی استفاده شده. «شبکه دنیا» که پیشتر صحبتش شد از طریق درگاههای فارکستر به هم متصل است، اما برخی دنیاها و از جمله هایپریون بنا به دلایلی فاقد این درگاهها هستند و تنها راه دستیابی به آنها از طریق سفر فضایی است که ممکن است سال ها طول بکشد.
[22] منظور از هجرت در داستان هایپریون، مهاجرت کل اهالی زمین به سیارات دیگر، پس از بین رفتنِ زمین است.
[23] Templear در قرون وسطا معنای دیگری داشته ولی آن معنا در این جا کاربرد ندارد و در طول داستان با این گروه آشنا میشوید.
[24] این سفینه حقیقتاً یک درخت عظیم الجثهی زنده است که داخل یک حباب نیرو حرکت میکند.
[25] Yggdrasil در اساطیر ایگدرازیل درختی است که ریشه در جهنم دارد و شاخههایش به بهشت میرسند.
[26] نوعی تکنولوژی خیالی برای سفینهها که به آنها امکان حرکت سریعتر از سرعت نور را میدهد، این تکنولوژی به افتخار استفن هاوکینگ نامگذاری شده است.
[27] Sol Weintraub
[28] Fedmahn Kassad
فوق العاده.سپاس