هزار و نهصد و هشتاد و چهار / جورج اورول
سایم ناپدید شده بود. یک روز صبح سر کارش حاضر نشد: عدهای مردم بی خیال دربارهی غیبت او چیزهایی گفتند. روز بعد هیچ کس از او حرفی نمیزد. روز سوم وینستون به راهرو بخش اسناد رفت تا به تابلوی اعلانات نگاهی کند. یکی از اعلانها شامل فهرستی…