بوی خوش جهنم (۲)
کلیسایی که در نزدیکی خانه ی مان بود همیشه محل رفت و آمد موجودات عجیب بود .انگار که یک درب آن دنیا کلیسای روستای ماست . همیشه صدای نجوا و دعا از آن به گوش میرسید و شب ها فرشتگانی که خسته از روز کاری نجات زمین بودند در قبرستان آن استراحت میکردند .قبل تر ها که هنوز نمرده بودیم نمیتوانستیم آنها را ببینیم .بعدها فهمیدم که آنها نزدیک به هزار سال است که این کار را میکنند و فهمیدم که صد سالی میشود که برای استراحت قبرستان کلیسای ما را انتخاب کرده اند .مدتها قبل در روستایی در ایتالیا بودند و قبل تر از آن در یکی از جنگلهای میانهی ایران .فرشتگانی طرد شده از بهشت ، گناه کارانی رانده شده از بهشت که برای رسیدن به بهشت تلاش میکردند . برای دوباره بهشتی شدن تلاش میکردند که حافظ انسان بر زمین باشند از شر شیاطین و اجنه هایی که قصدشان نه که آزار بلکن تصرف زمین بود . اینکه خدا راست میگفت یا شیاطین و یا اجنه را من هیچ وقت نفهمیدم اما همیشه از فرشته ها بیشتر خوشم میآمد .شب های کلیسا را دوست داشتم .شبهای قبرستان کلیسا را که با نور عجیبی روشن میشد و من میدانستم که این روشنائی زیبا و جادوئی را فقط من میتوانم ببینم .نه فقط من که پدرم ،مادر و خواهرم هم میتوانستند ببیند و همیشه از آن میترسیدن اما من آن را دوست داشتم .
سانسارام فرشته ای خوش رو و خوش صدا بود .شبها یی که برای دعا و نیایش و استراحت به قبرستان کلیسای ده ما میامد از بهترین شبها بود .من بیشتر وقتها نزدیک به قبری که خواهرم را قبلا در آن دفن کرده بودند ، نزدیک ترین جا که بشود صدای آن را به راحتی شنید مینشستم و آواز خواندنش را گوش میدادم . بعدها از خودش شنیدم که برای نجات ارواح سرگردان قبرستان دعا میکند .
نمی شه منو هم به این سانسارام معرفی کنی؟
:دی قسمت بشه در قسمتهای بعدی :دی