تاریخ مختصر عشاق سینما
عشق فیلم یا عشق سینما یا آنطور که در زبانهای انگلیسی و فرانسه میگویند سینهفیل یا سینمافیل به کسی گفته میشود که علاقهی وافر و فراوانی به سینما، فیلم، نظریههای فیلم و نقد و بررسی فیلم دارد. این افراد را معمولا میتوان در صفهای جلوی گیشه در زمان جشنوارهها (برای نمونه جشنواره فیلم فجر) دید و یا وبلاگها و وبسایتهایشان را که به سینما و فیلم میپردازند مشاهده کرد و یا آنها را با مجلههای سینمایی که در دست دارند، شناخت.
عشق سینما بودن روش خاصی است برای دوست داشتن فیلمها: گلچین کردن بهترینها، حریص بودن، اهمیت داشتن فیلم به عنوان یک نیروی پیشبرنده در زندگی روزمره، پرشور بودن، همراه با کمی احساساتی، دنبال کردن فیلمهای جدید؛ گونهای از اعتیاد که امید است هرگز اشباع نشود.
عشق سینما بودن یک فرقه است، یک هنر برای دیدن چیزی که دیگران در فیلمها نمیبینند، زیبایی ساختار فیلمهای هیچکاک، مهربانی زیر لایه بعضی از بیرحمانهترین فیلمهای بونوئل، ظرافت منتشر استن برکیج، هوش خودسر اوتو پرمینگر.
سینما با دو گونه فیلم آغاز به کار کرد، یک گونه مانند فیلم ورود قطار به ایستگاه لا سیوتا برادران لومیر بود و روایتی مستند داشت و گونهی دیگر فیلمهایی با ساختاری داستانی و بیشتر فانتزی بود، مانند فیلم سفر به ماه ملیس. اما هیچ کس حرفی از آغاز سینما از دیدگاه مخاطبان نزد، مخاطبانی که در سالن تاریک سینما و با دیدن قطار روی پرده که با سرعت به سمت آنها میآید از جا بلند شده و از سالن فرار میکنند و یا آنهایی که با دیدن شعبدهبازیها و داستانهای اعجابانگیز روی پردهی نقرهای دچار حیرت میشوند. سینما با شگفتی آغاز شد و در کل سینما تلاشی است برای تداوم و بازسازی حس شگفتی و حیرت.
از آغاز دوران سینمای صامت، باشگاههای فیلمی وجود داشتند که مخاطبان میتوانستند فیلمهای قدیمیتری از گریفیث، دزیگا ورتوف، پابست، مورنائو و کینگ ویدور را ببینند و دربارهی آنها با هم بحث و گفتگو کنند. در دوران سینمای ناطق، علاقهی مخاطبان به دیدن فیلمهای قدیمی بیشتر و بیشتر شد، تا جایی که نیاز به وجود محفل و مکانی مختص تماشای فیلمهای قدیمیتر و خاصتر احساس شد. از همین رو در سال ۱۹۳۶ آرشیو بزرگی برای حفاظت از فیلمها به نام سینماتک فرانسه تاسیس شد. سینماتک فرانسه که در پاریس قرار دارد، به همت هانری لانگلوا که در دههی سی میلادی به گردآوری و اکران فیلم مشغول بود و ژرژ فرانژو، ایجاد شد. در دورهی جنگ جهانی دوم و اشغال پاریس و فرانسه و در دورهی هجوم فیلمهای خارجی، مرکز فرهنگی روشنفکری جوان به نمایش فیلمهایی از سراسر جهان برای عاشقان سینما میپرداخت.
از باشگاههای فیلم این دوره میتوان از آبجکتیف ۴۹ که اعضایی چون روبر برسون و ژان کوکتو داشت و سینه کلوب دو کوارتیه لاتین نام برد. روو دو سینما مجلهای بود که توسط اعضای این دو باشگاه منتشر میشد که بعدها تبدیل به مجله کاهیهر دو سینما شد.
بسیاری از عشق سینماهایی که در این گونه اکرانها شرکت میکردند، بعدها تبدیل به منتقد و فیلمساز شدند و جنبشی را پیریزی کردند که به نام موج نوی سینمای فرانسه شناخته میشود. آندره بازن، فرانسوا تروفو، ژاک دونیول-والکروز، کلود شاربو، ژان لوک گدار، ژاک ریوت، لوک مولت و چند نفر دیگر بعد از ورود به سینما به عنوان فیلمساز و منتقد همچنان رابطهی خودشان را با محافل عشق سینما حفظ کردند.
انجمن، علاقه به کارگردانها و فیلمهایی که نادیده گرفته شده، یا فراموش شده و یا ناشناخته بودند را پرورش داد و این امر منجر به ظهور تئوری مولف شد. کارگردانان عشق سینمای فرانسوی این دوره به فیلمسازانی علاقه داشتند که شامل مورنائو، رابرت فلاهرتی، سرگئی آیزنشتاین، ژان رنوا، ژان ویگو، اورسون ولز، آنتونی مان، لویی فویاد، گریفیث، برادران لومیر، آلفرد هیچکاک و ژرژ ملیهس بودند و فیلمهای این کارگردانان را به صورت ویژه نمایش میدادند.
به دنبال شهرت موج نوی سینمای فرانسه، فیلمبینی در اروپا و آمریکا رایج و متداول شد. اکرانهای خصوصی و عمومی فیلمهای خارجی به عنوان امری رایج درآمد. در ایالات متحده، شهر نیویورک به عنوان مرکز عشق سینماها و سینمافیلها شناخته شد که در هر زمانی میشد فیلمهای متنوعی را تماشا کرد. شهرت نیویورک در این زمینه سبب شهرت منتقدان و مفسرانی مانند پائولاین کائل، اندرو ساریس و سوزان سانتاگ شد. و بعدها منتقدان سینما که سوزان سانتاگ هم شامل آنها بود، از این دوره به عنوان دورهی طلایی سینما و فیلمبینی در آمریکا یاد کردند. کارگردانانی مانند اینگمار برگمان، آکیرا کوروساوا، میکلآنجلو آنتونیونی و فدریکو فلینی در این دوره در بین سینماروهای آمریکا به شهرت رسیدند و تاثیراتی بر نسل جدید عشق سینماها و فیلمسازهای هالیوود نو، مانند مارتین اسکورسیزی، پیتر بوگدانوویچ، فرانسیس فورد کاپولا و وودی آلن گذاشتند.
در همین دوره دانشگاهها و مدرسههای فیلمسازی گسترش پیدا کردند. داک فیلمز در دانشگاه شیکاگو که از دههی ۱۹۳۰ وجود داشت، در دههی ۱۹۶۰ شاهد حضور کارگردانهایی از نسلهای مختلف در نشستهایی بود که فیلمهایی قدیمی را میدیدند.
همزمان، فرهنگ عشق سینمایی پاریس دارای رگههایی سیاسی شد. منتقدان و عشق سینماهایی که نقدهای آنها را دنبال میکردند، روی گرایش سیاسی فیلمسازان و کارگردانان تاکید داشتند. در این دوره بیشتر گرایش سیاسی چپ داشتند. در چنین فضای سیاستزدهای، در سینما گرایش به سمت مارکسیسم دیده میشد. بسیاری از نسل جدید عشق سینماها تبدیل به کارگردان و منتقد شدند که شامل سرژ دانی، فیلیپ گاره و آندره تشین بود.
همچنین در کنار جشنوارهی فیلم برلین و جشنواره فیلم کن، جشنوارههایی نیز در شهرهای بزرگ تاسیس شدند، مانند جشنواره فیلم نیویورک، جشنواره فیلم کارلووی واری، جشنواره فیلم شیکاگو و در پایان این دوره، یعنی در سال ۱۹۷۶ جشنواره فیلم تورنتو پا به عرصهی ظهور گذاشت.
در دهههای چهل و پنجاه خورشیدی که برابر با دهههای شصت و هفتاد میلادی است، حرکتهایی در زمینهی هواداری سینما در ایران شکل گرفت. یکی از این جریانها، سینهتک بود که به همت دکتر کاووسی تاسیس شد تا در فضای سینمای آن روز ایران که پر بود از فیلم فارسی، به نمایش فیلمهای روز و خاص دنیا بپردازد، که البته به دلیل دور بودن بخشی از فیلسمازان و سینماروهای ایران از جریانات و اتفاقات روز سینمای جهان با انتقاداتی، حتی دربارهی اسم سینهتک مواجه شد.
با ظهور فیلمهای ویدیویی ویاچاس و بعدها سیدی و دیویدی که دسترسی مخاطبان را به فیلمهای روز سهولت بخشیده بود، جریان سینماروی رو به کاهش گذاشت. در این زمان شما میتوانستید فیلمها را بعد از اکران در سینماها روی صفحهی کوچک تلویزیون تماشا کنید. البته در ایران تا مدتها داشتن و حمل و نقل دستگاه ویدیو جرم بود که دههی ۶۰ و اوایل دههی ۷۰ از این نظر دوران بسیار سخت و پر دلهرهای برای عشق سینماها بود.
با شروع قرن ۲۱، وبلاگنویسی به بخش بزرگی از فرهنگ سینمافیلی تبدیل شد. عشق سینماهایی که تا آن دوران برای نوشتن نظرشان دربارهی فیلمها باید آنها را در مجلهها و روزنامهها انتشار میدادند، در این دوره تنها با داشتن یک وبلاگ رایگان میتوانستند مخاطبان فراوانی برای خود دست و پا کنند و تعدادی از منتقدان هم از همین وبلاگها به مجلهها و روزنامهها و بعدها به وبسایتهای تخصصی سینمایی رسیدند. افرادی مانند دیو کر، دیوید بوردول، جاناتان روزنبائوم، گلن کنی، ویلر وینستون دیکسون و آدرین مارتین با نوشتن در وبلاگهایشان نقش کلیدی در نظریهپردازی به فرهنگ سینمافیلی داشتند. فورومها، پادکستها و شبکههای اجتماعی باعث ارتباط سینمافیلها از کشورهای مختلف با یکدیگر شدند. عشق سینماهایی که نمیتوانستند فیلمهای کشورهای دیگر را ببینند، با استفاده از اینترنت به راحتی به آنها دسترسی پیدا میکردند. بسیاری از کارگردانان نیز توانستند با وجود اینترنت و دسترسی آسانتر مخاطبان به فیلمهایشان به شهرت جهانی برسند، فیلمسازانی مانند ابل فرارا، بلا تار، آپیچاتپونگ ویراستاکول، پارک چان ووک، کیوشی کوروساوا، فیلیپ گره، پدرو کاستا، لوکرسیا مارتل و خوسه لوئیس گوئرین.
در طول تاریخ سینما، کارگردانان و فیلمسازانی بودند که از راه سینماروی و شرکت در محافل و مجامع عشق سینمایی و سینمافیلی و بدون حضور در مدارس معمول فیلمسازی وارد حوزهی کاری سینما شدند. فیلمسازانی مانند ژان لوک گدار، کلود شاربو، فرانسوا تروفو، کوئینتین تارانتینو، ژاک ریوه، اد وود، آندره تشین، پدرو کاستا، جیم جارموش، پل توماس اندرسون، ویم وندرس، اریک رومه، هال هارتلی و آکی کائوریسماکی.
کارگردانان سینمافیل که فیلمسازی را با شرکت در اکرانهای باشگاههای فیلم و بحث و بررسی آنها در این محیطهای عشق سینمایی آموختند، به عنوان الگوهای سینمافیل شناخته میشوند. آنها جریان فکری خود را که از علاقه به ادبیات، هنر و گاهی فلسفه سرچشمه میگیرد را همچنان با تاثیر بر عشق سینماها ادامه میدهند.
مارتین اسکورسیزی با تاسیس موسسهای به حفظ و نگهداری میراث سینمایی مشغول است. کوئینتین تارانتینو هر ساله لیستی از ده فیلم مورد علاقهاش را منتشر میکند و…
سینمافیل در دوران ما در دو شکل ادامه دارد: یک شکل شامل آنهایی است که به فیلمهای سلولوئید (۱۶، ۳۵ و ۷۰ میلیمتری) که در سالنهای تاریک اکران میشود و به سینمای هنری آمریکا و سینمای بعد از جنگ اروپا از نئورئالیسم ایتالیا تا هالیوود نو علاقه دارند و شکل دیگر عشق سینماها نسلی هستند که با آیفون و آیپد و یوتیوب بزرگ شدهاند.
اگر عشق سینما بودن بمیرد، سینما نیز خواهد مرد… اهمیتی ندارد چه تعداد فیلم، حتا آنهایی که بسیار خوب هستند، در حال ساخت باشند. اگر سینما باززایی شود، از درون آن گونهی تازهای از عشاق سینما زاده خواهند شد.