اگر به زیرگونهی «حملهی بیگانگان» علاقه دارید، اگر از حال و هوای پسا آخرالزمانی در داستانها و فیلمها خوشتان میآید، سریال «آسمان شکن»[i] را از دست ندهید. این سریال پنج فصل دارد، هر فصلش ده قسمت است، و فصل آخر سال ۲۰۱۵ تمام شده و به سرانجام رسیده. اگر دوست دارید یک سریال را بدون وقفه از اول تا آخر تماشا کنید، قطعا الان فرصت خوبی است.
زمینه و خلاصهی داستان:
نگران نباشید، قرار نیست چیزی از این سریال را لو بدهم. موضوع اصلی سریال دربارهی تهاجم بیگانهها است. بیگانههایی زشت و عنکبوتوار تمدن بشری را نابود کردهاند، میلیونها نفر در اولین موج حمله مردهاند، ارتباطات رادیویی، تلفنی، کامپیوتری و غیره از بین رفتهاند، و معدود بازماندهها در حال و هوایی پسا آخرالزمانی و ناامیدانه قصد دارند تا آخرین نفر مقابل مهاجمها بجنگند. بیگانهها که ظاهرا نقشههای شومتری در سر دارند در حال ساخت سازههایی عجیب و غریب بر فراز شهرها هستند، بچهها را میربایند و نوعی سایبورگ/انگل روی ستون مهرههایشان قرار میدهند که به این ترتیب مغزشان را کنترل کنند، و گویی به بیگانههایی هوشمندتر و قدرتمندتر از خودشان خدمت میکنند.
در قلب داستان گروهان دوم ماساچوست[ii] قرار دارد. عدهای نظامی که از بقایای ارتش آمریکا هستند به همراه تعدادی غیرنظامی تلاش میکنند از ماساچوست اشغال شده که بیگانهها در حال ساخت سازهای عجیب بر فراز آن هستند فرار کنند و البته یک هدف بیشتر ندارند – نبرد تا آزادی.
کلنل پورتر و کاپیتان دانیل ویور (که بعدها به مقام کلنل ارتقا پیدا میکند) فرماندهان این گروه هستند. در کنار آنها تام میسن قرار دارد که بیبروبرگرد شخصیت و قهرمان اول سریال است. میسن استاد دانشگاه در رشتهی تاریخ است که حالا اسلحه برداشته و با استفاده از تمام دانستههای تاریخیاش میخواهد شکوه را به آمریکا بازگرداند. تام میسن در اولین موج حمله همسرش را از دست داده، اما سه پسرش برای او ماندهاند که پا به پای پدرشان میجنگند.
دربارهی سریال:
در دو فصل اول داستان حال و هوایی حاکم است که در بسیاری از فیلم و سریالهای دیگر با زمینهی آخرالزمان، سریالهایی مثل «اخترناو گالاکتیکا»، مشابه آن را دیدهایم. پیرنگ داستان به این صورت است که عدهای انسان در حالی که دیگر به تکنولوژی دسترسی ندارند، با ابتداییترین امکانات و در مقابل دشمنی قدرتمندتر مجبور به ایستادگی هستند. در این حال و هوا معمولا نوعی همدلی و اتحاد بین انسانها شکل میگیرد که در حالت عادی وجود ندارد و یکی از چیزهایی که این مدل سریالها را جذاب میکند، همین جو اتحاد و دوستی است. در این حال و هوا معمولا آدمبدهایی هم وجود دارند که در حالت عادی خلافکارهایی خطرناک هستند، ولی اینجا چون پای دشمنی «غیرانسانی» و «بیگانه» در میان است، میبینیم که همین شخصیت های منفی گاه از خودگذشتگیهای عجیبی از خود نشان میدهند و حتی میشود گفت که این افراد جامعهستیز در این جامعهی شکنندهی جدید جایگاهی پیدا میکنند. شخصیت سویر در سریال گمشدگان دقیقا چنین نقشی داشت، در اخترناو گالاکتیکا چندین و چند خلافکار به همین ترتیب وجود داشتند و در آسمان شکن ، شخصیت جان پوپ از نقش منفی به نقش خاکستری میرسد.
در چنین حال و هوایی بیننده معمولا با شخصیتهای داستان ارتباط میگیرد و برای خودش شخصیت محبوب و منفور انتخاب میکند.
متاسفانه سریال از فصل سوم به بعد جذابیتش را از دست میدهد. داستان برای پیشرفت به چیزی بیشتر از همدلی و نبرد مقابل بیگانهها نیاز دارد. این بیگانهها کیستند؟ هدفشان چیست؟ یک سیارهی سبز و آبی یک جای کائنات پیدا کردهاند و میخواهند آن را مال خودشان کنند؟ خب این خط داستانی بیش از حد ساده است – برای پیشبرد داستان به مقادیر زیادی راز و رمز نیاز داریم و ماجراهای ملودارم، مثلثهای عشقی، مرگ و میر قهرمانهایی که بهشان عادت کردهایم و ماجراهایی از این دست که ما را قسمت به قسمت و فصل به فصل دنبال سریال بکشانند. یکی از آفتهای سریالهای علمیتخیلی و فانتزی همین راز و رمزها هستند که به پایانهای باز و سوالهای جواب داده نشده تبدیل میشوند.
در آسمان شکن سوالها و گرههای داستان اصلا با کلیت داستان جور در نمیآیند – به نظر میرسد ماجرا بیش از حد عجیب شده و منطق روایی داستان در حال از هم پاشیدن است. اما قضاوت دربارهی این موضوع را به عهدهی خودتان میگذاریم.
سریال اگرچه نقاط ضعف خود را دارد، ولی نهایت تلاشش را میکند تا پایان باز و سوال بیپاسخی باقی نماند و آخر سریال همان چیزی باشد که از یک تهاجم فضایی انتظار داریم. در نهایت پایانبندی مایوستان نمیکند.
دربارهی حملهی بیگانگان:
«حملهی بیگانگان» یکی از زیرگونه های[iii] معروف علمیتخیلی است. در این زمینه بیشمار داستان نوشته شده و تعداد زیادی فیلم و سریال ساخته شده. از معروفترین فیلمها در این زمینه میتوان «بیگانه» ساختهی ریدلی اسکات، «هجوم ربایندگان جسم» ساختهی فیلیپ کوفمان، تهاجم، برخورد نزدیک از نوع سوم، E.T و … نام برد. همانطور که میبینید در بیشتر فیلمها، بیگانهها موجودات پلیدی هستند که با نیت شر به زمین آمدهاند. این بیگانهها موجوداتی زشت و معمولا حشرهسان هستند.
در سریال آسمان شکن هم بیگانهها دقیقا همان بیگانههای کلاسیک و کلیشهای هستند که همهی ما را به ترس وا می دارند. موجوداتی عنکبوتسان و نازیبا. این که چرا بیگانههایی که ازشان وحشت داریم تقریبا همیشه به شکل حشرهها در میآید، احتمالا به هراس نه چندان نادر انسان از حشرهها بر میگردد. البته احتمالا میتوان کمی دقیقتر به بررسی و تحلیل این مبحث پرداخت، ولی به هرحال تقریبا تمام بیگانههای معروفی که قرار است ما را بترسانند، موجوداتی زشت و کریه و چندش آورند – نمودی از هراس انسان از چیزهای ناشناخته و درک ناشدنی که خودش را به شکل زشتی مادی نشان میدهد. حقیقت هم این است که اگر هم بر فرض موجودات دیگری خارج از زمین وجود داشته باشد، کسی نمیداند چه شکلی هستند و چه نیاتی دارند. ما انسانها در سیارهی آبی خودمان خوشیم و دفاعی دربرابر موجوداتی که ممکن است از بیرون به ما حمله کنند نداریم. انسان اکنون در جست و جوی سیارههای زمینگونه است. شاید بخشی از ماجرا به کنجکاوی ما برای پیدا کردن هوشمندان دیگر برمیگردد، ولی حتما ته ذهنمان دوست داریم سیارهای دیگر پیدا کنیم که بتوانیم در آن زندگی کنیم. در قیاس شاید موجوداتی هم در فضای ناشناخته باشند که نابودی تمام و کمال یک نژاد از روی یک سیاره و تصاحب آن سیاره برایشان مورد اخلاقی نداشته باشد، درست؟
یکی از چیزهایی که بسیار از آن وحشت داریم این است که بیگانهها ما را از درون تغییر دهند و به نحوی صاحب ذهن و اندیشهی ما شوند. در سریال استارگیت-اسجی۱ با چیزی کم و بیش شبیه به این مواجه هستیم: بیگانهها انگلهایی به شکل مار هستند که وارد جسم میشوند و با قرار گرفتن روی دستگاه عصبی کنترل انسان را به دست خود میگیرند. این که بیگانهها به نحوی «وارد» ما شوند، گمانم ریشهای ترین هراس ما باشد. هراسی که به ترس ذاتی انسان از انگلهایی که درونمان لانه میکنند برمیگردد. اما این ترس ذاتی و درونی تبدیل به چیزی پیچیدهتر میشد، بیگانهها داخل جسممان میشوند و روحمان را تصاحب مینند و ما را از درون تغییر میدهند. در این شرایط دیگر نه به خودمان اعتماد داریم و نه به اطرافیان. در این شرایط چه باید کرد؟ همیشه روی این حساب میکنیم که چیزی و بخشی از آن فرد در اعماق وجودش با حضور بیگانه مبارزه میکند و آن را پس میزند.
اگرچه هنوز مطلقا مدرکی در دست نداریم که ثابت کند موجوداتی آن بیرون هستند، اگر هم باشند قاعدتا محدود به قوانین فیزیکی خودمان هستند و بعید است که ناگهان ناوگان نظامیشان بالای زمین ظاهر شود، با این حال همین فکر دستمایهی فیلمها و داستانها میشود. اما در تمام این فیلمها و داستانها بیگانههایی که کهکشانها را فتح کردهاند، وقتی به ما میرسند میگویند: «شما با تمام نژادهای دیگری که دیدهایم فرق دارید.» این که «انسانها متفاوت هستند» در مرکز بیشتر این داستانها قرار میگیرد. از دید ما انسان برترین موجود است و با «همه» فرق دارد. نمیتوانیم بپذیریم موجودی باشد که ما را به زانو دربیاورد، برای همین است که این داستانها همه باید پایانی کم و بیش خوش داشته باشند.
گمانم تا وقتی یک تهاجم واقعی اتفاق نیافتد نفهمیم.
نقش زنها در این سریال
تمام شخصیتهای اصلی و قهرمانهای سریال مرد هستند، در این سریال ظاهرا نگاهی سنتی و گذشتهگرا نسبت به زنها وجود دارد. در بهترین حالت، شجاعترین زن داستان پزشکی است که کارهای پشت خط مقدم جنگ را انجام میدهد. چند تایی زن بزنبهادر و اسلحهکش هم داریم که در واقع همان عروسکهای سنتی هستند، فقط اسلحه بستهاند. زنی نمیبینیم که قدرتمند باشد و از خودش شخصیت داشته باشد و مقابل قهرمان اصلی داستان که تام میسن است، قرار بگیرد. شاید یک دلیلش این باشد که داستان خیلی حال و هوای نظامی دارد و گروهی که مقابل بیگانهها میجنگند در عمل نظامیها هستند و هنوز این تصور که زن هم میتواند همچون مردان جنگاوری شابسته باشد چندان جا نیافتاده.
کلام آخر
با وجود تمام کمی و کاستیها، آسمان شکن سریال علمیتخیلی متوسط با لحظههای خیلی خوب است که برای طرفداران علمیتخیلی غنیمت است. جلوههای ویژهی سریال در حد قابل قبولی هستند و بیشتر بازیها به خصوص بازی شخصیت اول حرفهای و دلنشین هستند. آسمان شکن را تماشا کنید، چیزی از دست نمیدهید.
[i] Falling Skies
[ii] second mass
[iii] Sub-genre
اینجا هم جهت ثبت در تاریخ بگم: سریالی بود که واقعا دوستش داشتم. ولی خوب شد که دیگه ادامه اش ندادن. مقاله ی خوبی بود. ممنون.
موافقم